هستيهستي، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

هستی دنیای مامان

هستی یه دختر باهوش و خوشگل و پر انرژی...

مراسم عقد خاله آزيتا

سلام عشقم: هفته پيش براي خاله آزيتا خواستگار اومد و بعد از طي مراسم خواستگاري و بعله برون انشاالله پنج شنبه  28/7/90 اين هفته عقدشون توي محضر که بعد از عقد همه مهمون ها مي يان خونه ماماني، ديشب مامان و بردار حميدرضا با دختر عمه اش اومدن و وسايلي رو که براي آزيتا جون خريده بودن آوردن و امروز هم ما وسايل حميدرضا رو مي بريم قرار شد من و تو و ماماني و خاله آزيتا ساعت 6 بريم خونشون، انشالله که همه جوون ها خوشبخت بشن اينها هم همينطور. چون تو خيلي آزيتا خاله جونت رو دوست داري خواستم اين رو برات توي وبلاگت بنويسم عزيزم.
25 مهر 1390

هیچ فکر کردید که چه می شد اگر ...

هیچ فکر کردید که چه می شد اگر ... خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بدهد چون دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم ؟ خدا فردا دیگر ما را هدایت نمی کرد ، چون امروز اطاعتش نکردیم ؟ امروز خدا با ما همراه نبود ؛ چون امروز نمی توانیم درکش بکنیم . دیگر هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم ؛ چون وقتی خدا باران فرستاد بود ، گله کردیم ؟ خدا عشق و محبتش را از ما دریغ می کرد ؛ چون ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم ؟ خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت ؛ چون امروز فرصت نکردیم که آن را بخوانیم ؟ خدا درخانه اش را می بست ؛ چون ما درقلبهای خود را بسته ایم ؟ امروز خدا به حرفهایمان گوش نمی داد ؛ چون...
23 مهر 1390

زندگي

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها  شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح  خودتان  و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نم...
23 مهر 1390

زندگي من تولد 2 سالگيت مبارک

سلام عروسک مامان ببخشيد که دير شد و برات خيلي وقته مطلب جديد ننوشتم، چون پاور کامپيوتر خونه سوخته و هنوز هم وقت نکردم درستش کنم، اما الام از اداره دارم برات اين مطلب و مي نويسم دختر خوشگلم تو خونه ماماني هستي و منم مثل هر روز دلم برات تنگ شده منتظرم زود تعطيل بشم بيام پيشت و بغلت کنم و بوست کنم، راستي مامان جون عکس هاي جديدت و عکسهاي تولدت هم زود برات مي زارم توي وبلاگت. پنج شنبه هفته گذشته تولد 2 سالگيت رو جشن گرفتيم، خيلي خوب بود و به همه خوش گذشت و خودت هم کاملاً تمام جشن ما رو همراهي کردي بر عکس پارسال (تولد يک سالگيت) چون اون موقع زياد خوب نمي دوسته دورو برت چه خبره ولي امسال براي تمام لحظه هاي تولدت ذوق کردي و خوشحال شدي،...
23 مهر 1390
1